افتاد پرده(2)
پرسید از قبیله كه این سرزمین كجاست
|
|
|
این سرزمین غمزده، در چشمم آشناست
|
این سرزمین كه بوی نی و نیزه میدهد
|
|
|
این سرزمین تشنه كه آبستن بلاست
|
گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
|
|
|
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست
|
دستی كشید بر سر و بر یال ذوالجناح
|
|
|
آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست
|
توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
|
|
|
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
|
زخمیتر از مسیح، در آن روشنای خون
|
|
|
روی صلیب دید، سر از پیكرش جداست
|
توفان وزید، قافله را بُرد با خودش
|
|
|
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست
|
باران تیر بود كه میآمد از كمان
|
|
|
بر دوش باد دید كه پیراهنش رهاست
|
افتاد پرده، دید به تاراج آمده است
|
|
|
مردی كه فكرِ غارتِ انگشتر و عباست
|
برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
|
|
|
افتاد پرده، دید كه در آسمان، عزاست
|
سقلاطونی، مریم"
بار بگشایید[3]
آه! از آن ساعت که سبط مصطفی |
|
|
گشت وارد بر زمین کربلا
|
پس به یاران کرد رو، سلطان دین
|
|
|
گفت کای یاران! مقام ماست این
|
بار بگشایید، خوشمنزلگهی است
|
|
|
تا به جنّت زین مکان، اندک رهی است
|
بار بگشایید کاینجا از عتاب
|
|
|
میشود لبها کبود از قحط آب
|
بار بگشایید کاینجا از جفا
|
|
|
امّ لیلا گردد از اکبر، جدا
|
بار بگشایید کاینجا بیدرنگ
|
|
|
بر گلوی اصغرم آید خدنگ
|
الغرض؛ در آن دیار پُرمحن |
|
|
کرد چون سلطان مظلومان، وطن |
گفت: در این سرزمین، جای من است
|
|
|
این زمین تا حشر، مأوای من است
|
چون در اینجا من به جسم چاکچاک
|
|
|
از سر زین، سرنگون گردم به خاک
|
من، تن تنها و دشمن، صد هزار
|
|
|
پیکرم، مجروح و زخمم، بیشمار
|
«جودیا»! دم درکش از این داستان
|
|
|
خون مکن زین بیش، قلب دوستان
|
"جودی خراسانی"
مدفن قربانیان[4]
شه فرود آمد به دشت كربلا
|
|
|
گفت پس با آن زمین پُربلا:
|
ای زمین! ای تربت عنبرسرشت!
|
|
|
ای به رتبت، برتر از خاك بهشت!
|
بعد از این، خاك تو باشد مدفنم |
|
|
تا قیامت در تو باشد مسكنم
|
خرّمی كن، ای زمین! شاهت رسید |
|
|
فخر كن بر آسمان، ماهت رسید
|
سوی تو از مكّه، تازان آمدم
|
|
|
خود نه تنها با جوانان آمدم
|
آمدم تا در تو جان، فانی كنم |
|
|
در تو هفتاد و دو قربانی كنم
|
این من و این اكبر و این اصغرم
|
|
|
قاسم و عبّاس و عون و جعفرم
|
حالیا برگو مرا مدفن كجاست
|
|
|
مدفن قربانیان من كجاست |
راست برگو، ای زمین! اندر كجا
|
|
|
دست عبّاسم شود از تن، جدا
|
در كجا بر جان من، آذر زنند
|
|
|
تیر بر حلق علیاصغر زنند
|
بس كن، ای «ذاكر»! مگو دیگر سخن |
|
|
كه زدی آتش به جان مرد و زن
|
ذاکر، سیّد عبّاس حسینی جوهری"
پی نوشت:
(1)دیوان خادم، ص 121(با حذف یك بیت).
[2] بادها از جنوب میآیند، ص 19 ـ 20.
[3]. دیوان جودی خراسانی، ص 1 ـ 300 (26/ 11).
[4]. خزائنالاشعار، ص 90 ـ 188 (16/ 11)
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: مذهبی، ،